غم اهالی ویره در ساحل شادچای
در این گزارش بخشی از مشکلات و درد دل ساکنان شهرک ویره صباشهر و مشکلاتی که روزانه با آن دست و پنجه نرم می کنند را می خوانیم.
غم اهالی ویره در ساحل شادچای
پایگاه خبری تحلیلی شجرنیوز: گشت وگذار معتادان متجاهر در شهر یا دیدن آنها در حال مصرف مواد مخدر در کوچهها یا پشت درختهای پارک ساحلی محله «ویره» در صباشهر تهران اتفاقی روزمره برای ساکنان است. مردانی که از خانهها و مغازهها دله دزدی میکنند یا بعضی شبها از عابرانی که در آنسوی رود به سمت خانه خود میروند خفتگیری میکنند. جمعآوری معتادان و بازداشت موادفروشان در این محله بزرگترین خواسته مردم است که نمیتوان مشکلات بهداشتی و رفاهی ساکنان را هم نادیده گرفت. خانوادههایی که بیش از همه چیز نگران کودکان خود هستند. آنها که سالهاست در این وضعیت فراموش شدگی به سر میبرند و منتظر رسیدگی جدی مسئولان محلی و استانی هستند.
«ویره» در میانه راه جاده آدران به شهریار است. یک سمت جاده شهرک شهید مصطفی خمینی است و سمت دیگر محلهای است که آسمان آبی پر از ابرهای سفید خامهای شبیه تابلوی نقاشی بالای سرش چشم را خیره میکند اما وقتی به اطراف نگاه میکنید حجمی از ساختمانهای آجری و سیمانی میبینید که بدون هیچ نظمی کنار هم بالا رفتهاند. در بهترین جای این محله که میتوانست محل آرامش مردم باشد حالا انباشته از نخالههای ساختمانی است. خیابان ساحلی ویره با پارکی برای کودکان، نه نشانی از ساحل دارد و نه کودکی که مشغول بازی باشد.
تاب و سرسره به همت معتادان اسقاط شده و پارک به ماکتی از پارک تبدیل شده است. چشم که میچرخانم میشود گعدههای کوچک آنها را سمت رودخانه دید. مردانی مچاله شده که از دیده شدن میگریزند تا با خیال راحت مواد مصرف کنند. انتهای مسیر پارک ساحلی مرکز گذری کاهش آسیب به چشم میخورد.
بخشی از حیاط کوچک مرکز را به حمام و سرویس بهداشتی اختصاص دادهاند. داخل مرکز هم چند مرد سر از بشقاب برنج بر میدارند و با چشمانی از حدقه درآمده نگاهم میکنند. یکی از مسئولان مرکز که گوشهای نشسته از وظایف و کارهایی که برای معتادان میکنند، میگوید: «ما در رابطه با کاهش آسیب بیماریهای رفتاری مانند سفلیس، سوزاک، ایدز و هپاتیت کار میکنیم. درواقع بعد از اینکه افراد شناسایی میشوند ما به آنها سرویس میدهیم. یکی از سرویسهای ما هم ناهار رایگان، چای، سرویس بهداشتی و استحمام است.»
وارد اتاق خانم روانشناس میشویم تا توضیحات بیشتری در باره این محله و اقداماتی که درحال انجام است بشنویم. میگوید: « مراکز ما در مکانهایی واقع شدهاند که آسیب خیلی بالا است. ما در اینجا بحث درمان نداریم و فقط روی کاهش آسیب کار میکنیم. مثلاً سرنگ میدهیم تا مصرفکنندگان ایدز و هپاتیت نگیرند یا اگر تزریقی هستند کمک میکنیم بیایند روی متادون درمانی یعنی یک پله فرد را ارتقا میدهیم.
غذا و حمام و خدمات بهداشتی میدهیم یا اگر بیمار باشند ارجاع میدهیم به مراکز درمانی. بعضی هم خدا را شکر بهتر میشوند و بعد از تماس با خانوادهها به جامعه بر میگردند و کار پیدا میکنند. بعضی هم که اصلاً قصد ترک ندارند غذای گرم و استحمام و سرویس بهداشتی در اختیارشان قرار میگیرد.» او میگوید در روزهایی که دارو درمانی صورت میگیرد مراجعان بیشتری دارند و در روزهای عادی کمتر: «در کنار اینها یکی از وظایف ما آموزش پیشگیری و درمان بیماریها است.»
کمی دورتر، پشت مرکز آلونکی از ضایعات به چشم میخورد که به نظر پاتوق کارتن خوابهاست. در حاشیه رود هم معتادان درحال عبور و مرور هستند. در محله قدم میزنم و به میدان خاکی نزدیک مسجد چهارده معصوم میرسم. انتهای کوچه دو مرد نشئه سر در گریبان فرو بردهاند. دو پسر کوچک همراه مادر از چند متری آنها میگذرند و یکی از پسرها که تقریباً ۶ ساله بهنظر می رسد چشم از آن دو مرد بر نمیدارد.
به سمت فروشگاهی که فروشندهاش یک زن است میروم. او به همراه چندتا از همسایهها نشسته و حرف میزند. از آنها میخواهم از مشکلات «ویره» بگویند. سر درددلشان باز میشود. فروشنده میگوید: «گفتیم بیایید جویهای آب را درست کنید، نیامدند و ما هم هر روز شاهد عبور و مرور موشهای بزرگ هستیم. شما عصر بیایید محله را میبینید که پر از معتاد است، اینجا دزد و قاچاق فروش هم زیاد است.
وقتی بچههایمان میآیند در کوچه بازی کنند دائم نگران هستیم.» او از مسئولان محلی و اعضای شورا ناراحت است که بعد از رأی گرفتن محله را فراموش میکنند. زن دیگری ادامه میدهد: «بچههای ما یک جای درست و حسابی برای بازی ندارند. یک پارک بود که آن هم معتادها خرابش کردند. تنها خواسته ما این است که همه معتادها را از این محله جمع کنند و قدری از مشکلات ما را واقعاً حل کنند.»
همینطور که حرف میزنیم فرزند کوچک یکی از زنها وارد حرف میشود و میگوید: «دو هفته پیش آمدند با اتوبوس معتاد جمع کردند ولی باز هم هستند همین الان پشت دستشویی پارک دیدم کلی آدم نشستهاند.» زن فروشنده میگوید: «خدا خیرشان بدهد فقط این معتادان را جمع کنند. از هر کوچه رد میشوی میفهمی کدام موادفروش است. حرف هم بزنی دشمنی میکنند و سر خودت و ماشین و زندگی و بچهها بلا میآورند. بهتان و تهمت میزنند… آدم از ترس نمیتواند حرف بزند. کاری از دست ما برنمیآید. ما اینجا گیر کردهایم.»
توی کوچهها همسایهها چند نفری ایستادهاند یا روی تکه حصیری جلوی در خانه نشستهاند به حرف زدن، بچهها مشغول توپ بازی یا دنبال هم دویدن هستند و کاری به کار دیوارهای سیاه از آتش معتادان و رفت و آمد مردان دوره گرد ندارند. یکی از مردان که بعد از خرید از سوپرمارکت محل با کیسه نانی در دست به سمت خانه میرود از مشکلات میگوید. او که سالهاست از عبدلآباد تهران به این محل آمده و ساکن ویره شده از دزدیها خسته است و معتادان را بزرگترین معضل محله میداند: «چند بار آمدند و جمعآوری کردند اما باز هم میآیند و محله را ناامن میکنند.
خدا به آقای یاری در کلانتری خیر بدهد مدام میآید گشت میزند و پیگیر است. وقتی به محله میآید همه معتادان فرار میکنند اما کاش دائم این پیگیری بود. من خانهام آنطرف پل است واقعاً گاهی شبها میترسم از کوچه رد شوم.»
رود کوچک را پی میگیرم و به سمت صباشهر میروم. بالای محل در امتداد جادهای که موازی با رود پیش میرود پر از خانههای ویلایی و باصفاست که با درختان قدیمی و سرسبز تصویر تازهای برایم میسازند. به محلهای در حاشیه رودخانه میرسم که نمای سیمانی و نامرتبی دارد. رود اینجا پر آبتر و بدبوتر است. دریچههای فاضلاب را میتوان دید که از زیر محل میگذرند و در رود میریزند. آنطرف پل آهنی کوچک در میدانی سبز که محلیها به آن میدان نور میگویند مردان میانسال و پیر دور هم نشستهاند و حرف میزنند.
یکی از آنها که دل پرتری دارد شروع میکند به گفتن از مشکلات: «اینجا از همه شهرکهای این حوالی عقب ماندهتر است درحالی که اینجا قدیمیترین شهرک این اطراف است. قدیم از شاهدشهر میآمدند اینجا درس میخواندند اما ما حالا برای درمانگاه شبانه روزی میرویم شاهدشهر و مدرسه هم کم داریم. چرا نباید یک درمانگاه شبانهروزی داشته باشیم؟ این رود پر از فاضلاب هم مشکل دیگر ماست. فاضلاب حوالی شهریار میآید اینجا.
بعدازظهر نمیتوانید نفس بکشید. اکثر کسانی که اطراف رودخانه زندگی میکنند با این وضعیت مواجه هستند. این رودخانه «شادچای» سابق است، قبلاً سرریز سد کرج از اینجا رد میشد ولی الان آبی نیست و همهاش شده فاضلاب، لااقل بیایند سرش را بپوشانند و زیرش را لایروبی کنند. باید ببینید چه موشهایی دارد که به خانههای اطراف رود هم میروند.»
همراه او به سمت رود میروم. بالای پل میایستیم و او موشها را نشانم میدهد و جاده خاکی اطراف رود که بارها تقاضا شده آسفالت شود که نشده و همینطور تیر برقی که اهالی از نازکی و موقعیت بد آن شکایت دارند: «اینجا مشکل زیاد است ولی مسئولان محلی که برای رأی گرفتن التماس میکنند همین که به پست و مقام میرسند ما را فراموش میکنند.»
همینطور که حرف میزنیم دو پسر جوان که بالای ساختمانی مشغول کبوتربازی هستند ما را زیرنظر میگیرند. در کوچههای تنگ منتهی به رود قدم میزنم. چشمم به چند زن میافتد که در پناه سایه دیوار، حصیری پهن کردهاند و مشغول سبزی پاک کردن هستند. آنها هم نگران بچهها هستند: «ما چند بار از دست موشها شکایت کردیم اما کسی پیگیری نکرد. این رود هم واقعاً بوی بدی دارد.»
در راه برگشت به جاده آدران – شهریار به سمت پل هوایی میروم که حالا اسقاط شده است. آنطور که محلیها میگویند معتادان آن را به این روز انداختهاند و پله برقی را هم خراب کردهاند. پله برقی که برای ساکنان محل نمادی از آرامش برای رفت و آمد بود حالا از کار افتاده و پیرمرد و پیرزن مجبورند برای رفتن به آن سمت خیابان از پله استفاده کنند.
ایران آنلاین