گفتوگو با خانواده دومین پرستار شهید مدافع سلامت: زنگ زدند نیرو کم داریم؛ «رامین» رفت اما برای همیشه
۳۰ آذر ماه با روز پرستار مصادف شده اما تبریک یک روزه نه خستگی ۹ ماهه را از تنشان در میآورد و نه جان رفته را به تنهایشان بر میگرداند. اصلا روز پرستار برای تبریک نیست. روز پرستار برای گرامی داشتن رامین و رامینهایی است که حتی در شرایط سیاه ترس هم یادشان ماند باید پشت و پناه این مردم ماند.
به گزارش شجرنیوز؛ ۱۰ ماه قبل جوان رعنای ۲۵ سالهشان را به خاک سرد سپردند. فرزندی که احتمالا به اندازه تک تک روزها، ماهها و سالهایی که قد برمیافراشته، برایش خون دل خوردهاند؛ شاید زمانی که خبر قبولی کنکورش در رشته پرستاری را شنیده اند، اشک شوق در چشمانشان حلقه زده و او را تنگ در آغوش گرفته اند؛ احتمالا مادر بارها غذای مورد علاقهاش را پخته و شیفتهای طولانی امان خانه آمدن را نداده و شاید هم زمانی که از خسته از شیفتهای طولانی به خانه بر میگشته، نگران اما با افتخار نگاهش میکردند.
اما حالا ۱۰ ماه است رخت عزای فرزندشان را بر تن دارند و میگویند این داغ، داغی است که هرگز کهنه نمیشود. فرزند آنها رامین عزیزی فر، دومین پرستار شهید مدافع سلامت. میگویند قبل از اعلام رسمی کرونا بود که رامین مبتلا شد. یک روز تمام بدون ماسک و تجهیزات در کنار مریضی بود که کسی نمیدانست مبتلا به کروناست. مادر میگوید: رامین در بغل پدرش بود که… و گریه امانش نمیدهد.
در صحبتهایشان میگویند هیچ توقعی از کسی ندارند. حتی از مردمی که در انکار و سهل انگاری از این ویروس قاتل به سر میبرند. میگویند: نگران خودشان میشویم.
۳۰ آذر ماه با روز پرستار مصادف شده اما تبریک یک روزه نه خستگی ۹ ماهه را از تنشان در میآورد و نه جان رفته را به تنهایشان بر میگرداند. اصلا روز پرستار برای تبریک نیست. روز پرستار برای گرامی داشتن رامین و رامینهایی است که حتی در شرایط سیاه ترس هم یادشان ماند باید پشت و پناه این مردم ماند.
داغ فرزند آسان نیست؛ حتی نمیتوان ذرهای از آن را درک کرد اما در این چند ماه چه گذشت؟ وقتی میدیدید شما عزیزی را در این راه از دست داده اید و مردم همچنان در حال خرید، سفر و تفریح هستند؟
مادر: ما حال مردم را درک میکنیم که تا انگار اتفاقی برای خودشان نیفتد و عزیزشان را در آن حالت نبینند، خیلی راحت از کنارش رد میشوند. برخی هم میگویند ما که اول و آخر قرار است بمیریم چه فرقی میکند؟ ولی خب فکر نمیکنند که دیگران هم درگیر میشوند.
واقعا خیلی سخت است؛نمیدانم چطور باید توصیف کرد. وقتی برای کار یا خرید بیرون میرویم به همسرم میگویم اینها واقعا چه قصدی دارند؟ قصد خودکشی دارند یا فکر میکنند از طریق رستوران و… مبتلا نمیشوند؟ واقعا بعضی اوقات دوست دارم از آنها بپرسم. خود ما حتی برای خرید هم ساعتهای خلوت را انتخاب میکنیم یا سعی میکنیم اگر توی مغازه شلوغ است صبر کنیم تا خلوت شود ولی کسانی که پشت سر ما میآیند رعایت نمیکنند. واقعا برای خودشان و کادر درمان ناراحت میشویم.
چطور شد که پسرتان تصمیم گرفتند پرستار شوند؟
مادر: رامین زیرشاخه های پزشکی را خیلی دوست داشت. هم پزشکی را و داروسازی و هوشبری و پرستاری. خیلی شغلش را دوست داشت.
در شروع کرونا که شناخت درستی از بیماری وجود نداشت و همه مضطرب بودند، نترسیده بود؟
پدر: چیزی به اسم ترس برای رامین معنا نداشت. در کل زندگیاش سر نترسی داشت.
مادر: ما خیلی از بیماریاش ترسیده بودیم و حتی جرئت نداشتیم حالاتش را از او بپرسیم که الان چطور است؟ چون از وصفش هم حتی میترسیدیم ولی خودش حتی ذرهای نترسید.
پدر: رامین حتی با اینکه اطلاع داشت که این بیماری چه عواقبی دارد و با مرگ دست و پنجه نرم میکند، اما باز هم تا آخرین لحظه نترسیده بود. من بالای سرش بودم و دکترها به من گفته بودند که خودت را آماده هرچیزی بکن و نمیتوانستم خودم را جمع و جور کنم. با اینکه سعی میکردم زمانی که بیرون از اتاق هستم استرسم را نشان بدهم، گریه کنم یا دعا کنم و وقتی به اتاقش بر میگردم با روحیه بهتری بروم، اما رامین به واسطه شغلش حالات را دریافت میکرد و فهمیده بود من بهم ریختهام و کنترلم را از دست دادهام، در آن لحظه باز هم به فکر خودش نبود و به من میگفت نگران نباش اتفاقی نمیافتد.
رامین سرنترسی داشت و بیشتر به فکر دیگران بود و همین روحیه دلسوزی و مهربانیاش دلیل انتخاب این شغل بود.
مادر: نه تنها رامین. بلکه تمام پرستاران به این شکل هستند.
پدر: بله. الان کرونا آمده است و به چشم می آید که ممکن است چنین اتفاقاتی برای کادر درمان بیفتد اما این خطرات به واسطه مسائل و بیماریهای دیگری هم همیشه در کمین پرستاران بوده است. طبعا باید پرستاران روحیهای سرنترس و دلسوزانه داشته باشند وگرنه هرکسی نمیتواند در این رشتهها کار کند و ادامه تحصیل بدهد.
رامین به غیر از بیمارستان کارهای طراحی و چاپی انجام میداد و بارها با هم صحبت میکردیم و از او پرسیده بودم که اگر روزی به جایی برسی که از نظر مالی نیازی به کار پرستاری نداشته باشی آن را رها میکنی؟ میگفت اگر بی نیاز بی نیاز هم باشم، مطمئن باش که در هفته دو سه تا شیفت بر میدارم چون من عاشق آن محیط هستم که میتوانم با مردم در ارتباط باشم و برای آنها کاری انجام بدهم.
واکنش خودتان به انتخاب این رشته و شغل چه بود؟
پدر: من به انتخاب فرزندانم احترام میگذارم. من فرزند دیگری هم دارم و سعی میکنم وقتی انتخابی انجام میدهند، به نظرشان احترام بگذارم. این هم انتخاب رامین بود.
با شروع پاندمی کرونا چطور؟ نترسیده بودید؟
ترس از دست دادن عزیز یک بعد قضیه است ولی اینکه یک نفر مسئولیتی را میپذیرد طرف دیگر قضیه است. اگر قرار باشد هرکسی به این مسئله به این شکل نگاه کند واقعا مردم بدون پشت و پناه میمانند. فقدان رامین واقعا کشنده است؛ هنوز هم با اینکه چندین ماه گذشته، ما زمانهایی در حال خودمان نیستیم. اما این راه انتخاب رامین بود و برای پدر و مادر چه چیزی بالاتر از اینکه فرزندش خوش نام باشد و افتخاری آفریده باشد؟ و رامین این کار را برای ما انجام داد.
با شروع کرونا، بسیار دیدیم که پرستاران ماهها از خانواده و عزیزانشان دور مانده اند و شرایط سختی را هم از نظر شغلی و هم روحی تجربه میکنند. پسرتان از سختی کار چیزی تعریف میکردند؟
رامین جز اولین کسانی بود که به کرونا مبتلا شد. هنوز شیوع کرونا به وسعت حالا نرسیده بود ولی میگفت که بیمارانی با مشکلات ریوی و ذات ریه و علائمی مانند سرما خوردگی مراجعه میکنند و ناگهان از دستشان میدهیم.
البته بیمارستانی که رامین در آنجا کار میکرد، مخصوصا در قسمت اورژانس جز بیمارستانهایی است که خیلی شلوغ است اما در همان اوایل میگفت که سرمان خیلی شلوغ شده است.
اما چند روز قبل همسرم داشت با یک پرستار خانمی حرف میزد که در بیمارستان شهدای تجریش شاغل اند، ایشان ده ماه بود که به خاطر کرونا خانه نرفته بودند و خانوادهشان را ندیده بودند که خب واقعا دردناک بود و اشک همهمان درامد.
اطرافیان، خانواده، همکاران و … چه واکنشی داشتند؟
شبی که پسرم فوت کرد من از چند روز قبل علائم داشتم ولی آن شب بیماری عود کرد و حالم خیلی بد شد. به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل شدم و نزدیک هفت روز در آنجا بستری بودم. اما همان اوایل چند نفر از نزدیکانم که سعی میکردند مجالس رامین را مدیریت کنند، میگفتند مردم اصلا میترسیدند که از نزدیک تسلیت بگویند. این ترس طبیعی بود و اصلا چیزی نبود که از آن گله مند باشیم؛ بالاخره ترسی بود که بر کشور حاکم شده بود و هیچ شناختی هم از این بیماری نبود.
مادر: ما خودمان هم اصلا نمیخواستیم با دیگران در ارتباط باشیم. چون رامین که در منزل دو سه روز اول بستری بود، به خود ما هم میگفت ماسک بزنید. نمیدانست کرونا گرفته ولی میگفت شاید واگیردار باشد.
چطور مبتلا شدند؟
مادر: یک صبح تا شب با بیمار کرونایی در ارتباط بودند و مریض را اینتوبه(لولهگذاری نای) کرده بودند. ماسک و شیلد و… استفاده نکرده بودند چون نمیدانستند مریض کرونایی است و اعلام نشده بود. وقتی رامین در خانه بستری شد، آن آقایی که مبتلا بودند، فوت کردند.
یعنی قبل از اعلام رسمی کشوری بود؟
بله. روی آن آقایی که مبتلا بود، تست انجام داده بودند و به رامین گفتند که جمعه باید بیایی و تست کرونا را انجام بدهی. شب قبل از اینکه رامین را بیمارستان ببریم، نفسش بدجور تنگ شد.
پدر: البته صحبت از کرونا بود. حتی مسئولین میگفتند که آمدنش داخل ایران اجتناب ناپذیر است و اول و آخر خواهد آمد. اما اینکه بگویند وارد شده نبود.
مادر: بله اما هنوز به کادر درمان اعلام نشده بود. در اینتوبه کردن هم که فاصله خیلی نزدیک است و ترشحاتش زیاد اما علاوه بر این مدت زمان زیادی، یعنی نزدیک یک روز هم با بیمار در تماس بود.
بیماری زمینهای داشتند؟
مادر: اصلا. فقط دی ماه آنفلوآنزا هم گرفت. بعد از بهبود از آنفلوآنزا مدت کوتاهی سرفههایش قطع شده بود و بعد دوباره شروع شد. سرفههای خشک و کوتاه؛ ما به او میگفتیم سرفههایت ادامه دار شده، برو دکتر؛ میگفت دکتر اورژانس گفته درمانت طول میکشد. حتی خودش فکر میکرد سرفه نمیکند انقدر که برایش عادی شده بود.
یعنی بین آنفلوآنزا تا کرونا فاصلهای نبود؟
پدر: چرا. دو هفتهای بهبود پیدا کرده بود.
مادر: میگفت فکر میکنم هنوز خوب نشدهام که یک شب با بدن درد خانه آمد و گفت مرخصی گرفتم. فردای آن روز به خانه زنگ زدم و گفتند رامین همین الان رفت بیمارستان. گفتم حالش خوب نبود؟ گفتند که از بیمارستان زنگ زدند و گفتند کمبود نیرو دارند و رامین هم رفت. و هرچقدر هم زنگ زدم، آنتن نداشت و همان شب یعنی ۲۷ بهمن در بیمارستان حالش بد شده بود. تب شدید کرد و نفس تنگی و… که از او اسکن گرفتند. یکبار گفتند پنومونی است. یکبار گفتند توده است و هنوز تشخیص نداده بودند کروناست. بعد که با آنژیوکت آمد خانه که استراحت کند، بعد فهمیدند آن مریض بیمار کرونایی بوده است.
تست چه زمانی انجام شد؟
پدر: روز ۲۹ بهمن انجام شد و یکم اسفند هم جواب تست آمد و ۹ اسفند فوت شد.
یعنی در زمان ابتدای کرونا تست برای کادر درمان انجام نمیشد؟
مادر: اصلا نمیدانستند که آمده است.
پدر: حتی لباسهای ایمنی هم نبود.
مادر: زمانی که رامین در بیمارستان بستری بود من میدیدم که پرستارها با گوشه مانتوشان دکمه آسانسور را میزدند.
خود ما هم فقط فاصلهمان را با دیگران و همسایهها حفظ میکردیم و زمانی که برای خرید میرفتیم، ماسک میزدیم. همه میگفتند شما چرا ماسک میزنید؟ هنوز که اتفاقی نیفتاده است. چرا دستکش دارید؟ آدم میترسد. نمیشد هم حرفی بزنیم، چون اطلاعاتی نداشتیم فقط سعی میکردیم که فاصله را حفظ و نکات بهداشتی را رعایت کنیم.
مگر اوایل کرونا نبود؟ پس دلیل کمبود نیرو چه بود؟
مادر: رامین در شغلش خیلی زبده بود. وقتی به خانه میآمد مرتب تماس میگرفتند. گاهی اصلا دو ساعت نبود که آمده بود خانه و دوباره با او تماس میگرفتند. من واقعا بعضی اوقات کلافه میشدم. میگفت لازم دارند باید بروم. بعضی وقتها غذاهایی را که دوست داشت، درست میکردم و بعد از یکی دو روز که میدیدم نیامد، برایش میفرستادم بیمارستان.
پدر: اوایل کرونا بود ولی رامین میگفت یکی دو هفتهای است که حجم بیماران ما زیاد شده و همین نشان میداد که این بیماری شیوع یافته بود ولی هنوز اطلاع نداشتند. زمانی که زنگ زدند و گفتند که کمبود نیرو داریم برگرد، مادرم میگفت که رامین از شدت بدن درد دولا دولا از خانه رفت.
مادر: قبل از کرونا هم رامین به اندازهای که بتواند بخوابد به خانه میآمد. مناسبتهای تولد یا مهمانیهای خانوادگی هم که داشتیم باز هم اولیتش شیفتهایش بود.
در این مدت مسئولین برای دلجویی از شما آمدند؟
پدر: بله. مسئولین آمدهاند یا ما پیش آنها رفته ایم؛ کاری که از دستشان برآمده انجام دادهاند. آقای وزیر ما را دعوت کردند، آقای رئیسی، رئیس قوه قضاییه، رئیس بسیج جامعه پزشکی تشریف آوردند از طرف شورای شهر آمدند؛ توقعی نداریم.
با اینهمه هنوز برای من عجیب است که از مردمی که رعایت نمیکنند گله یا خشمی ندارید و نسبت به آنها متوقع نیستید.
پدر: بحث مردم ایران نیست. شما اگر اخبار دنیا را دنبال کنید، همه جای دنیا همین است. یه عده رعایت میکنند و عدهای دیگر نه و حتی عدهای هم نسبت به قرنطینه و رعایت پروتکلها معترض میشوند.این به بینشی که دارند، برمیگردد. برخی نمیتوانند درک کنند که این اتفاق چقدر میتواند هولناک باشد و حتی شیرازه خانواده را از هم بپاشد، آن خانواده دیگر خانواده سابق نمیشود؛ اما نمیتوان بابت این عدم آگاهی از مردم معترض شد. در نهایت شاید بتوان یک تذکر دوستانه داد. درست است، قلبمان میشکند و به درد میآید که چرا رعایت نمیشود.
ما عزیزی را از دست دادهایم و این عزیزان همچنان ممکن است برای بقیه خانوادهها از دست بروند. کسانی از قلب و جان برای مردم مایه میگذارند. نمیتوان گفت وظیفه است؛ اینکه پرستاری که ده ماه است خانوادهاش را ندیده، اسمش وظیفه نیست. این اوج انسانیت است و ندیده گرفتن اینها از جانب مردم دردناک است.
این اعدادی که در روز گفته میشود تنها عدد نیستند. هرکدامشان شخصی هستند که برای خانوادههایشان عزیز بودهاند و حالا از دست رفتهاند.
به عنوان پدر و مادری که جگر گوشهتان را در این راه از دست دادهاید، چه حرفی با مردم دارید؟
قدر خانوادههایتان را بدانید. قدر کسانیکه در کادر درمان برای مردم زحمت میکشند را بدانند. اینها واقعا سرمایههای این کشوراند و جایگزین کردنشان زحمت زیادی میبرد. خود رامین در این دو سالی که وارد کادر درمان شد، در هشت ماه اول کارش سر شیفت شد. در سال دوم کارش با یک جعبه شیرینی آمد و پرستار نمونه بیمارستان شد که لوح تقدیرش اینجاست ولی متاسفانه خودش هیچوقت نتوانست آن را بگیرد. اینها نیروهای متخصص ما هستند که برای آنها زحمت کشیده شده و هزینه شده است. خودشان زحمت کشیده اند که بتوانند به این مردم خدمت کنند.
من میخواهم از مردم خواهش کنم که برای شب یلدا فقط به خاطر اینکه یک مناسبت است و هرسال آن را برگزار کرده اند، ریسک نکنند چون ممکن است سال بعد به جای این دورهمی، نبود عزیزانشان باشد و تا آخر عمرشان بابت این دورهمی افسوس بخورند و داغدار شوند. من از مردم خواهش میکنم که حتی الامکان ساده و بین خود خانواده هایشان شب یلدا را برگزار کنند.
منبع: خبرآنلاین